79307803697343143691.jpg

خدایا:

 میشود کمی مرادعا کنید....؟  !من دلم عجیب زخمی است.....

جا نمی شوم ......نه در زمین.....نه در زمان....های.....

خسته ام خدامرا نگاه کن .....  گاهی نه گریه آرامم میکند

   و نه خنده نه فریاد آرامم می کند و نه سکوت

آنجاست که با چشمانی خیلی  رو به آسما ن می کنم

           و می گویم:خدایا تنها تو را دارم

 تنهایم مگذار......

tarahaan-ir-zahra-sefand-02[1].jpg

نامت را بر کتیبه ایاز جنس عاطفه حک خواهم کرد

تا گواهی بر معصومیت تو باشد پدر

عکست را در گلدانی از جنس عشق خواهم گذاشت

تا بر بام باغ ملکوت غنچه دهد

آخرین سخنت را با برگی از لاله در کتابی از عطوفت خواهم نوشت

و شب هنگام یاد تو را به میمهمانی خیال خواهم خواند

بی گمان با من سخن خواهد گفت که زندگی کوچکتر از مردمک چشم تو است

بهاران با تو زیباست پدر

و فصل پاییز مرگ برگ های سبز را به تماشا می نشیند

زمستان غم چشمان تو را به خاطر می آورد

آنگاه که پر از فریاد در سکوتی دلگیر

چه غریبانه بار سفر بستی و به دیار معشوق شتافتی

تا جان در بدن دارم دوستت دارم پدر.    روحت شاد .



نظر  

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 92/6/5 ساعت 2:27 عصر موضوع | لینک ثابت